سلام 

حدودا ده روزی درگیرزخم بستر که چندان شدید نبود شدم همه ضایعه نخاعی ها وقتی اسم زخم بسترمیاد وحشت زده میگن آآآآخ چه وحشتناک ! 

زخم ضایعه نخاعی ها بخصوص درقسمت نشمینگاه که درمعرض فشار ، گرما و آلودگی ادرار بیشتره ، اگر خدای نکرده پیش بیاد وسریع درمان نشه چیزی شبیه خوره پیش میره و آدم و بخاک سیاه میشونه .

درست چند روز مونده بود  به عروسی خواهرزاده ام که شهرشون تو فاصله 720 کیلومتری شهرمون هست  ،سروکله ی  این زخم کوچولو پیدا شد ومن طبق تجربه های قبلی که نمی بایست دست دست کرد سریع  درمان وشروع کردم  . کل خانواده مون با احساس همدردی و نوچ نوچ کردن که چقدر حیف چقدر جات خالیه ، رفتن و فقط علی موند و حوضش .

 پرستاری که برای پانسمان میومد میگفت فقط درحد یه پخت و پز ساده میتونی بشینی وباید استراحت مطلق باشی تقریبا ده روزی گذشت وقتی زخمم خیالش راحت شد که دیگه عروسی تموم شده وهمه برگشتن خداراشکر خوب شد .

نزدیکای ظهرامروز بااطلاع رسانی یکی ازدوستان که ماشین های سنگین اعتصاب کردن و ممکنه تا چند روزی سوخت قطع بشه ازخونه اومدم بیرون که برم باک ماشینم و پر کنم ، بی ماشینی برای ما معلولین ویلچری خیلی سخته بخصوص که بعضی  از رانندگان محترم آژانس ، بخاطر ویلچرمون  کلی غر میزنن  و برای اینکه ما را نبرن  ،مثلا  میگن کپسول گاز ، صندوق عقب داریم ،جای ویلچرت نیست و یا روکش صندلی  عقب کثیف میشه و یااصلا همون بالا و پایین گذاشتن ویلچر برای بعضی هاشون که بیل خورده به کمرشون خیلی سخته . ( البته منصفانه بگم اکثر راننده ها خیلی لطف دارن )  .

صف پمپ بنزین نسبتا زیاد شلوغ نبود و تقریبا یک ربع بعدش  نوبتم شد .بعد از پرشدن باک ماشینم ، کارت پولم و دادم به  کارگر پمپ بنزین ، چند لحظه بعد کارتم وبهم برگردوند و گفت اعتبار کارت تون تمام شده . گفتم ای وای ببخشید متوجه نشده بودم .  با پوزخندی که انگار من سارق دکل های نفتم و  معنای  <خودتی بانو >گفت چطور یکماهه رد شده نفهمیدید ؟! فقط مونده بود برای تبریه شدن ازاین بی دقتی ام ، برای کارگر پمپ بنزین قصه زخمم و خونه نشینی ام و بگم .گفتم نگاه به کارت کنید اعتبار کارت  تا اخر اردیبهشت بوده فقط سه روز گذشته .  

 مونده بودم چکارکنم . وقتی دید دارم تو همه سمب وسوراخ های کیفم و میگردم . گفت برید کناری که ملت بتونن بنزین بزنن . وقتی کناری  پارک کردم . یخرده پولی که تو کیف پیدا کردم و دادمشون که بشمارن . گفت کمه !حس خیلی بدی بود . جلوی ملت کاملا مشخص بود که یه مشکلی پیش اومده ، انگاری مجرم گرفته از کنارماشینم جنب نمیخورد . گفتم شماره کارت بدید میگم کسی بریزن به حساب تون . گفت کارت ندارم . کارت شناسایی محل کارم ونشون دادم ، گفتم چکم معتبره ، گفت اجازه ندارم چک بگیرم . گفتم کارت شناسایی و میدم خدمت تون برم بقیه اش و بیارم، گفت فقط بیمه ماشینتون بدید . بد مخمصه ایی گیرکرده بودم ،عمرا اگر قراربود بیمه ماشینم و بهش بدم . میخواستم فکش و پیاده کنم . گفتم حالا چقدر کم دارم گفت یازده هزارتومن . چقدر تلخ بود . تلخی این موضوع به این برمی گشت که بعضی ها چکارکردن که کسی برای یازده هزارتومن به هیچ مدرک و چکی  بجز بیمه نامه ماشین اعتماد نمیکنه . یاد داشبورد عزیزماشینم افتادم ، سالهاست که پول صدقاتم و میریزم داخل داشبورد وقتی یکجا شد خودم میدم به مستحقش .

داشبورد و بازکردم و پول های صدقه را مثل پول قلک های عیدی شروع به شمردن کردم ،  مبلغ یازده هزارتومن و با انعامش بهش دادم . تا ساعت ها ضربان قلبم تند بود و اون احساس شرمساری بخاطر پول نداشتن و نداشتن اعتبار به اندازه یازده هزارتومن ولم نمیکرد . من امروز زنی بی روزه بودم که حس وحال بی پولی وبیچارگی و درک کردم . دل خودم وگذاشتم پیش کسانی که درامدی ندارن و یا با این اوضاع و احوال کشور دخلشون به خرجشون نمیرسه و کسی قرارنیست به دادشون برسه .

یه روزی  تو کانال خبری روزنامه آفتاب شهرم ، عکس قبض سه هزارتومنی یک نانوایی و با ثبت موجودی کافی نمیباشد را با این عنوان دیدم ( بعضی حقایق تلخ است مثل همین کاغذی که میگوید پول برای خرید دو عدد نان سنگگ نداشت سی هزارریال نداشت خیلی آرام از نانوایی خارج شد بعضی از حقایق تلخ نیست معادل مرگ است ...).