239) - تاسوعا
سلام
چند روز از محرم گذشت و هیچ مراسمی نرفتم تا امروز ساعت ده صبح تاسوعا شیطون و لعنت کردم و گفتم برم امامزاده ایی که تو حیاطش آرامگاه پدرمرحومم هست .هم زیارت پدر و هم دیدن دسته های عزاداری که مرتب اونجا میان .
ساعت یازده بود که رسیدم . کوچه های اطراف امامزاده خیلی شلوغ بود و مجبورشدم ماشین و یه جایی دورتر ازامامزاده پارک کنم و مسافت طولانی و ویلچر بزنم . دعا میکردم یکی ازبین جماعت بگه خوشگل خانم! اجازه میدید ویلچرتون وهل بدم؟ اما زهی خیال باطل .
وقتی رسیدم به امامزاده درست درب ورودی ،یکی از پسرکان زمان دبیرستانم و دیدم که سالها قبل با دخترعموش هر روز پیاده میرفتیم مدرسه . اونم چون خاطرخواه دخترعموش بود مرتب مارا اسکورت میکرد . تعجب کردم که چطور یک مردایرانی بعد از گذشت سی سال تفاوت زیادی نکرده بود! نه کچل شده بود نه خیک وخمرش اومده بود وسط خیابون .
مثل همون سالهای قرن حجر بجزاحوالپرسی یخکی ، حرفی بین ما رد و بدل نشد . نه اون تونست بگه چقدرناراحته که منو روی ویلچر می بینه و نه من تونستم بگم بمیرم برات که به دخترعموت نرسیدی ...
بعد ازاینکه چند دقیقه ایی کنار پدرم نشستم و یواشکی درد ودلهایی کردم ، رفتم داخل امامزاده ، همون موقع یک گروه عزاداری اومدن . دورتا دور مرقد عزاداری میکردن و در حین گفتن یا ابولفضل دست هاشون میرفت بالا و با شدت میزدن به تخت سینه اشون . سعی میکردم حواسم به عزاداری باشه نه اینکه من نگاهشون کنم اونا هم نگاهم کنن . مردها اگر میدونستن با لباس مشکی چقدر جذاب ترهستن مطمینا شب عروسی اشون هم لباس مشکی میپوشیدن .
موقع سینه زنی عزاداران با خودم میگفتم مگه ممکنه عزاداران حسین علیه السلام ،کم فروشی کنن مگه میتونن منفعت طلبانه قلبی و بشکنن !مگه میتونن دست به حروم خدا بزنن !مگه میتونن بخاطرمقام زیراب زنی و پدرسوخته بازی دربیارن !مگه میتونن بدون رعایت انصاف رانندگی کنن ! مگه میشه این دست هایی که برای امام حسین داره عزاداری میکنه به روی مظلومی بلندبشه ؟....
زودی خودم و جمع کردم وگفتم بیل زن! برو زمین خودت و بیل بزن . تویی که الان تویکی ازبهترین مکان های دنیا اومدی و داری چرتکه اعمال عزاداران امام حسین علیه السلام را میندازی برو ببین خودت چه کاره ایی و کدوم طرفی ؟ طرف یزیدی یا حسین (ع) ؟ خیلی راحت و احمقانه یزیدی میشیم. وقتی حقی و ناحق میکنیم وقتی با حرف مفتی فتنه ایی چاق میکنیم وقتی ناجوانمردانه قضاوت میکنیم وقتی امیدکسی و ناامید می کنیم وقتی بیرحمانه دلی و پر ازخون میکنیم ....
هییت رفت و صدای اذان بلندشد . چقدر دلم بیقراربود . روی سنگ های مرمر دیوار امامزاده تیمم کردم وبعد از مدتها رفتم نمازجماعت شاید کمی حال دلم بهترمیشد .
از امامزاده که دراومدم هوا خیلی گرم بود و دوباره تا رسیدم پای ماشین بطور غمگنانه ایی هیچکدوم از عزادارهای مشکی پوش خوش تیپ بهم نگفتن : خوشگل خانم اجازه میدی ویلچرت و هل بدیم ....
.
...
سلام، سال 1370 براثرتصادف دچار ضایعه نخاعی شدم سعی میکنم به لطف خداوندتجربیات این مدت زندگیم راباقلمی ساده بنویسم هم درددلی باشه هم تبادل نظری بادوستان قطع نخاع جهت گره گشایی مشکلات زندگیمان .