سلام

امشب ساعت ده شب قراربود تواینستاگرام لایو، مصاحبه با خانم رنجبر ، قصه گوی توانمند کشورمون از انجمن قصه گویان پخش بشه . فقط یکبارتونسته بودم  توجشنواره قصه گویی ، قصه شون وبشنوم و حظ ببرم، مدتیه کاربسیارارزشمندی وانجام میدن . دارند زبان اشاره ناشنوایان ویاد میگیرن تا بتونن برای کودکان ناشنوا هم قصه بگن .

امشب تو لایوشون کتابی ومعرفی کردن به اسم ( ازمن بپرس چی دوست دارم ؟) قصه دختربچه کوچولویی هست که ازپدرش میخواد که مرتب ازش بپرسه اون چی دوست داره ؟ و پدرش هم می پرسه که تو چی دوست داری؟ و دختربچه هم جواب میده ،مثلا : غازهایی که پروازمیکنن یا شنامیکنن ودوست داره .

وقتی اسم کتاب وگفتن مثل موشک پرت شدم تو دنیای پرازحسرتم . چقدرخوب بود اونایی که دوستشون داشتیم واونا هم دوستمون داشتن ویا حداقل مافکرمیکردیم دوستمون دارند یکباربهشون میگفتیم  ( ازمن بپرس چی دوست دارم ؟) واوناهم متفکرانه ودقیق ازمون می پرسیدن : عزیزم ! راستی تو چی دوست داری ؟

نمیخوام ازکلمه هیچوقت استفاده کنم اما بیاد ندارم کسی ازمن پرسیده باشه ،چی دوست داری ؟

شاید هم اگرروزگاری ازم پرسیده میشد ، حتما خودم ومیزدم به کوچه علی چپ و جواب درست ودرمونی نمیدادم .  

چقدرخوب بود ازهمدیگه ازاونایی که برامون ارزش دارند، بدون ترس ازاینکه نکنه تقاضایی باشه که مانتونیم براورده کنیم فقط مثل یک شنونده خوب  ،نگاه تو چشماش کنیم و بپرسیم راستی رفیق  تو چی دوست داری ؟

مطمینا قرارنیست برای رفیقمون نقش غول چراغ جادو وبازی کنیم . اما شاید با پرسیدن ،می تونیم یادش بیاریم که اون چی دوست داره . شاید مدت ها باشه ، طوفان غصه ها  ، همه آرزوها و رویاهای رفیقمون  و به سرزمین های دور دوربرده باشه  واون یادش رفته باشه که چی ها را دوست داشته ..