258) - ازمن بپرس چی دوست دارم ؟
سلام
امشب ساعت ده شب قراربود تواینستاگرام لایو، مصاحبه با خانم رنجبر ، قصه گوی توانمند کشورمون از انجمن قصه گویان پخش بشه . فقط یکبارتونسته بودم توجشنواره قصه گویی ، قصه شون وبشنوم و حظ ببرم، مدتیه کاربسیارارزشمندی وانجام میدن . دارند زبان اشاره ناشنوایان ویاد میگیرن تا بتونن برای کودکان ناشنوا هم قصه بگن .
امشب تو لایوشون کتابی ومعرفی کردن به اسم ( ازمن بپرس چی دوست دارم ؟) قصه دختربچه کوچولویی هست که ازپدرش میخواد که مرتب ازش بپرسه اون چی دوست داره ؟ و پدرش هم می پرسه که تو چی دوست داری؟ و دختربچه هم جواب میده ،مثلا : غازهایی که پروازمیکنن یا شنامیکنن ودوست داره .
وقتی اسم کتاب وگفتن مثل موشک پرت شدم تو دنیای پرازحسرتم . چقدرخوب بود اونایی که دوستشون داشتیم واونا هم دوستمون داشتن ویا حداقل مافکرمیکردیم دوستمون دارند یکباربهشون میگفتیم ( ازمن بپرس چی دوست دارم ؟) واوناهم متفکرانه ودقیق ازمون می پرسیدن : عزیزم ! راستی تو چی دوست داری ؟
نمیخوام ازکلمه هیچوقت استفاده کنم اما بیاد ندارم کسی ازمن پرسیده باشه ،چی دوست داری ؟
شاید هم اگرروزگاری ازم پرسیده میشد ، حتما خودم ومیزدم به کوچه علی چپ و جواب درست ودرمونی نمیدادم .
چقدرخوب بود ازهمدیگه ازاونایی که برامون ارزش دارند، بدون ترس ازاینکه نکنه تقاضایی باشه که مانتونیم براورده کنیم فقط مثل یک شنونده خوب ،نگاه تو چشماش کنیم و بپرسیم راستی رفیق تو چی دوست داری ؟
مطمینا قرارنیست برای رفیقمون نقش غول چراغ جادو وبازی کنیم . اما شاید با پرسیدن ،می تونیم یادش بیاریم که اون چی دوست داره . شاید مدت ها باشه ، طوفان غصه ها ، همه آرزوها و رویاهای رفیقمون و به سرزمین های دور دوربرده باشه واون یادش رفته باشه که چی ها را دوست داشته ..
سلام، سال 1370 براثرتصادف دچار ضایعه نخاعی شدم سعی میکنم به لطف خداوندتجربیات این مدت زندگیم راباقلمی ساده بنویسم هم درددلی باشه هم تبادل نظری بادوستان قطع نخاع جهت گره گشایی مشکلات زندگیمان .