217) - خدمت مابرسان سرو وگل و ریحان را
سلام
ازکلاس طراحی برمیگشتم وکلی حس وحال خوبی بخاطرخط خطی های که همراه با آهنگ پیانوی گوشی استادمون کشیده بودیم ، چایی دورهمی و کلی حرفهایی که درمورد شعروفیلم ها زده بودیم ،یه حس کاملا متفاوت و پراز ارامش داشتم .
به چراغ قرمز که رسیدم دیدم چندتا پسرجوون دارن گل نرگس میفروشن ، تواون لحظه باوسوسه کودک درونم ، بادقت ازشیشه ماشین نگاه میکردم که ببینم کی از اونا گل میخره
، خریدار چندسالشه چه ماشینی داره ، چه تیپی داره میخواستم آمار اونطرف و دربیارم که ببینم برای کی دارن گل میخرن !
کودک درونم میگفت : ببین خداراشکرملت مثل تو نیستن که کسی براشون گل نخره وگرنه می بایست دم گل فروشی ها راگل میگرفتن .
چراغ سبزشد وشیشه ها را بالا کشیدم وصدای ضبط وزیاد کردم که صدای کودک درونم ودیگه نفهمم ، وسط بلندی صدای ضبط داد کشید اونا برای کسی گل میخرن که براشون ارزشی داشته باشه ودوستش داشته باشن می فهمی دوستش داشته باشن.
پلک هام وچند باری بهم زدم که راه را بهترببینم . صدای بغض کرده ام وتاجایی که راه داشت اوردم بالا و گفتم خودم برای خود نازنینم گل میخرم ، مهم اینه که آدمیزاد خودش خودش ودوست داشته باشه . برای خودش ارزش قایل باشه ،کم پیدا میشه کسی برای کسی هزینه کنه
.
ورپریده لعنتی دیگه ساکت شده بود اما چطورتو این شب قشنگ تونست مثل خدجه کرکرو < توشهرما قدیما به خدیجه میگفتن خدجه و به کسی که بهانه گیرهست میگن ، کرکروو> دنبال بهونه بگرده وحال منو اساسی خراب کنه.
سلام، سال 1370 براثرتصادف دچار ضایعه نخاعی شدم سعی میکنم به لطف خداوندتجربیات این مدت زندگیم راباقلمی ساده بنویسم هم درددلی باشه هم تبادل نظری بادوستان قطع نخاع جهت گره گشایی مشکلات زندگیمان .