230) - مرده متحرک
سلام
روز دوازده فروردین جهت پیشواز سیزده بدر قرارشد ، با کل خانواده بریم باغ شوهرخواهرم که درنزدیکی شهرمون قرارداره . بعدازهرگز گفتن لازم نیست تو ماشین برداری و ما می آییم دنبالت .
خیلی وقت بود دلم میخواست رانندگی نکنم و مثل یه پارچه خانم بشینم تو ماشین و باخیال راحت تخمه بشکنم و بیرون و دید بزنم .
قبل ازاینکه بیان دنبالم داشتم دستپاچه گری کارام و میکردم که کسی معطلم نشه و از محبت کردنشون پشیمون نشن . پلاستیک آشغالها را اومدم گره بزنم نمیدونم چطورشد که دستم دررفت و انگشت شصتم بشدت رفت تو چشمم . از درد چندثانیه ایی نفسم بند اومد . فقط خداراشکر انگشتم توسفیدی چشمم فرو رفت و آسیبی به دید چشم نزد . تاچند روز کل کاسه چشم و سرم و پیشونی ام بشدت درد میکرد .
تو اون چند روز باخودم فکرمیکردم گاهی آدمیزاد چقدر راحت خودش به خودش آسیب میزنه . انگشت تو چشم رفتن که مشخصه ومی فهمیم . گاهی اصلا متوجه نیستیم که داریم با روح و روانمون چکارمی کنیم تا وقتی که دیگه به مرور روحمون زیر خروارها اشتباه دفن میشه و می پوسه .
مثل وارد رابطه های اشتباه شدن ، حسادت های احمقانه ، عصبانیت های مخرب ، کمال طلبی های خانمان سوز ، توقع های الکی ، رقابت های ناسالم ، دیدن فیلم و عکس های غیراخلاقی ، از کار دزیدن ، آبروی کسی و بردن ، غیبت و دروغ گفتن ، خیرکسی و نخواستن ، نارو زدن ، اعتیاد ، خیانت کردن و .... خیلی چیزها که یادم نمیاد . ذره ذره آگاهانه اما کاملا ناآگاهانه و توجیهات الکی ،با چنگ های خودمون روح وروان مون و می خراشیم تاجایی که دلمون هیچ آروم و قراری نداشته باشه .
دیگه دلمون برای زنده شدن و سبز شدن درخت ها ، کولی بازی گنجشک ها موقع بهار ، صدای شرشر بارون بهار ، ماه تو شب های مهتابی ، به گل نشستن بوته شمعدونی ، بوی عطر گلهای محمدی ، جنب وجوش مورچه ها ، ابرهای سفید تو دشت آسمون آبی ، گل های زرد تو بیابون ، دیدن سنگریزهای ته جوی آب ،ستاره های پرنور دل کویر ، کوههای باعظمت وسربه فلک کشیده ، رقص شاخ های بید لب چشمه ، صدای موج دریا ، بوی کوچه های کاهگلی بارون خورده ، پیچیدن باد لابه لای موهای دخترکی زیبا ، خندیدن نوزادی روی دوش مادرش ، دست تکون دادن و زبون درآوردن کودک ماشین جلویی .... به وجد نمیاد و همه زندگی میشه ، پوچ و ماهم میشیم مرده های متحرک طلبکار.
سلام، سال 1370 براثرتصادف دچار ضایعه نخاعی شدم سعی میکنم به لطف خداوندتجربیات این مدت زندگیم راباقلمی ساده بنویسم هم درددلی باشه هم تبادل نظری بادوستان قطع نخاع جهت گره گشایی مشکلات زندگیمان .