240) - بانگ جرسی می آید
سلام
چند روز پیشتر یکی از آشنایان خیلی قدیمی فوت کرده بود ( به جان خودم امسال عزراییل تا ریشه بانوان این مملکت و نکنه ول کن نیست )
میخواستم حتما برای مراسم خاکسپاری اونجا باشم . سالها پیش حرفهای تلخی زده بود که باگذشت زمان فراموش کرده بودم اما میخواستم قلبا ببخشم و کجا بهتر ازاونجا که می بینی همه چی تموم شده و بنده خدا بعد ازسالها رنج کشیدن دستش به جایی بند نیست و البته طلب بخشش برای خودمم که شاید منم حرف بیموردی زده باشم .
وقتی رسیدم دم غسالخونه همه ملت رفته بودن داخل برای برنامه نماز میت .به ورودی غسالخونه که رسیدم دیدم درست عین ورودی بیشترپارک ها ، بازارها و...با ستون هایی کوچکی که کنارهم ردیف بود ، راهی برای رفتن ویلچر نبود . گفتم حالا اینجا راه بندون کردن ؟! اینجاکه دیگه موتورسواری نمیاد مگه اینکه نصف شب مرده ها بخوان برن یه دور دوری بزنن وبرگردن. یادم افتاد که تو مملکت ما کدوم حقوق شهروندی برای یک معلول اجرا شده که دیگه راه غسالخونه بازباشه ، تازه حرف هم بزنیم شهرداری چی که مجوز پایان کارداده میگه ای خواهر! ما بخاطرروحیه لطیف شما ویلچری ها راه وبستیم ، مرده راضی به زحمت شما نیست .
از درپشتی غسالخونه که احتمالا با ماشین جنازه ها را میبرن داخل باکمک یکی از پسرکان عزادار با کمی زحمت رفتم محوطه غسالخونه . داخل غسالخونه نرفتم و توی سالنش نشستم . یاد نمیدم که هیچوقت نماز میت خونده باشم وبرای اولین بار نمازمیت و خوندم و پشت سر جنازه راه افتادیم . موقعی که جنازه را گذاشتن تو قبر حسب اتفاق من جایی قرارگرفته بودم که همه چی ومیدیدم . چطور جنازه را از تو تابوت درآوردن چطور گذاشتن تو قبر، چطور خاکها را ریختن . هیچ کاری نمیتونستم بکنم فقط برای آرامشش ، آروم صلوات میفرستادم . حالم اصلا خوش نبود . یه بغض اندازه یه پرتقال تو گلوم گیرکرده بود . انگاری داشتن خودم و میزاشتن تو قبر. چقدر حساب وکتاب سخته ! چه تنهایی تلخی ! چقدرهمه عجله داشتن ! چقدرهمه چی زودی تموم شد ودفتری بسته شد .
خدا راشکر مسیرقبرستون تا خونه ام نسبتا دوره و تا تونستم بلند بلند گریه کردم . تا چند روز لرز شدید کردم و نتونستم ازجام بلند بشم .
حالا بعد از گذشت چند روز حالم خوب خوب شده و کلا مردن و حساب وکتاب و فراموش کردم و از اون فضای جوگیرشدن دراومدم ! راستی دلار چنده
؟
(معذرت میخوام امسال دیگه چقدر پست های مرگ ومیری گذاشتم
)
سلام، سال 1370 براثرتصادف دچار ضایعه نخاعی شدم سعی میکنم به لطف خداوندتجربیات این مدت زندگیم راباقلمی ساده بنویسم هم درددلی باشه هم تبادل نظری بادوستان قطع نخاع جهت گره گشایی مشکلات زندگیمان .