242) - باران عشق
سلام
چند روز بود که سرحال نبودم . از رختخواب بلندمیشدم یه چرخی تو آشپزخونه میزدم تا به خودم میومدم دوباره زیرلحاف بودم . وضع خونه حسابی اشفته بود . تااینکه صبحی زنگ خانمی برای تمیزکاری زدم که بیاد .
تمام پنجره ها رابازکردم که هوا عوض بشه . خانمی که اومده بود یه زن جوون افغان بود . رفت کناردری که روی بالکن بازمیشد و چند باری گفت چه هوای خوبی ! گفتم درسته ،بخاطر بارون دیشبه . اومد کنارم و با ذوق گفت دیدین چه بارونی بود !؟ من موقع بارون فقط دوست دارم زیربارون قدم بزنم . گفتم. بله خیلی کیف داره . ازش پرسیدم ، متولد چه ماهی هستید ؟ گفت نمیدونم ... تعجب نکردم او هم یکی از میلیون ها زن دراین جهان است که بجز تاریخ مرگ پدر ، برادرش در جنگ و آوارگی و رنج کشیدنش هیچ تاریخی را نمی شناسد ...
دیشب بعد ازچند شب رفته بودم به مادرم سری بزنم . مادرم حدودا یکماهی هست که بشدت بیمارشده و خواهرام شیفتی از او مراقبت میکنن.
وقتی اومدم بیرون بارون نم نم میومد . خیابونها کلی شلوغ بود . چقدر دوست داشتم که برم زیربارون یا حداقل با ماشین برم برای خودم بچرخم و آهنگ گوش بدم . حیف که حالی نداشتم و زودی برگشتم خونه که یه دفعه لحافم از دوری من دق نکنه ...
مطمینا میلیون ها زن درجهان موقع بارون دلشون میخواد فقط زیربارون قدم بزنن . حالا اون زن یک زن ثروتمند اونطرف جهان باشه چه زنی اینطرف جهان باشه . زنی که حتی تاریخ تولدش ونمیدونه ! حس وحالها یادگرفتنی نیست ، درک کردنی هست با ذره ذره وجود .
چی میشه که بعضی از ما آدمها با هزاران حس و حالهای مشترک خوب خدادادی ، دستور جنگ و مرگ میدیم . چطور خانه ها را ویران میکنیم و چطور آدمها را آواره و بی پناه می کنیم .
یعنی این آدمها چیزی به اسم قلب ، وجدان و احساس ندارن ؟ یعنی اونا با تب فرزندشون تب نمی کنند ؟ هیچوقت قلبشون با موی اشفته ایی ، تندتر نزده ؟ هیچوقت با بوی گلی مست نشدن ؟ یا یک شب تابستانی با دیدن ستاره و ماه به سکوتی غریب فرو نرفتن؟
شاید هم تمام زیبایی ها وخوشی های دنیا را لایق خودشون و خانواده شون میدونن و هیچ کسی و لایق زندگی کردن نمی بینند ؟
و چقدر تلخ است این همه خودخواهی !
سلام، سال 1370 براثرتصادف دچار ضایعه نخاعی شدم سعی میکنم به لطف خداوندتجربیات این مدت زندگیم راباقلمی ساده بنویسم هم درددلی باشه هم تبادل نظری بادوستان قطع نخاع جهت گره گشایی مشکلات زندگیمان .