سلام 

روز سوم خرداد روز تولد مادرم هست . هیچوقت تولدهای آنچنانی برایش نگرفتیم . فقط درحد یه شاخه گل و یه جعبه شیرینی و دورهم بودن .

امسال که الزایمر مادرشدید شده و خواهرها بصورت شیفتی درگیرپرستاری وکارهای مادرمیباشند همین تولد ساده هم دیگرگرفته نشد . دیروز تا عصرخواهرم اونجا بود. طرف  شب پرستارمادر که اومد منم بعدازچندین روز بدیدن مادر رفتم .(قصه پرستارهای مادرم و چطورپدر مارا درآوردن و بعدا  باید دل صبربراتون بنویسم  ).

مادر حواس نمی فهمد تویک دنیای خیالی زندگی میکند . نمیداند شب است ، روز است . زمستان هست یا بهار ... اما هنوز بچه هایش را بدون اینکه اسمشان را بخاطربیاورد میشناسد .

تو درس های دینی و پرورشی مدرسه مان مرتب  می گفتند قیامت روز یوم الحسره هست . روزی پر ازاندوه وغم ، روزی که ازحسرت بارها میمیریم ودوباره زنده میشویم ومن الان  فکرمیکنم قیامتی وجود ندارد وبهشت وجهنم همین دنیاست . شایدهم عذاب های این دنیا نشانه ها وخط ونشون کشیدن هایی ، برای امادگی قبل از دهن سرویس کردن اساسی باشد.

حسرتی ازاین بزرگتره که آدم دلش برای یه تلفن زدن مادرش وشنیدن < مادرکجایی ؟ مراقب خودت باش > لک بزنه اما دیگه تکرارشدنی نباشه .

حسرتی بالاترازاین، دیگه کسی نباشه، وقتی چیزی خریدی  ، چشماش از خوشحالی برق بزنه و بدوبدو بره برات اسفند دودکنه که چشم همه حسودهای عالم بترکه  .

حسرتی بالاتر ازاین که توهیچوقت مرثیه دلتنگی و تنهایی مادرت ونشنیدی ، نفهمیدی .

همش فکرمیکردم فرصت هست وقرارنیست هیچ چیز تغییرکنه .وقتی ما آدمها نعمت هامون ونمی بینیم . وقتی از دستشون میدیم باید تاوان سختی و بدیم . حسرت بد تاوانی هست .

گاهی باید اینقدر حسرت خورد  تا پوست آدم کنده بشه  . حسرت کارهایی که باید میکردیم ونکردیم . حسرت وقت هایی که باید میذاشتیم ونذاشتیم  . حسرت دوست داشتن هایی که باید خرج میکردیم ونکردیم .  حسرت ثروت هایی که داشتیم و ندیدیم ومفت باختیم ...