سلام چند روز هست که خیلی کارداشتم ومرتب بیرون بودم بااینکه امروزهم کارداشتم گفتم نمیرم بیرون وفقط به رتق وفتق کارهای خونه میرسم . اما نمیدونم چه حسابیه که هوا که سرد میشه یکی چای خیلی می چسبه یکی هم لحاف . میری کمی خستگی درکنی می بینی حیفت میاد ازلحاف جدا بشی . خونه خیلی سوت وکوره رادیو آوا راروشن کردم . کتری کوچولوی یکنفره ام وروشن کردم واومدم سراغ کامپیوترکه یک کاری وانجام بدم . بازدلم خواست بنویسم . هروقت موضوعی پیش میاد میگم حتما مینویسم اما بازمانع بزرگ تنبلی نمیذاره . دیشب پشت چراغ قرمز که منتظربودم تا چراغ سبزبشه ودوربزنم و برم خونم . اونطرف خیابون چشمم افتاد به تابلوی آپارتمان خونه ام . چه حس غریبی داشت .حالا معنای امانت و پیشتردرک میکنم . همه نعمت های خدا فقط امانتی هستند که این چند صباحی که اینجا هستیم دراختیارمون باشند وبعد بذاریم وبریم یه جایی که تا نرفتیم معنایی ازاون نداریم . چه معمایی ! کاشکی میشد اونایی که رفتن ،میتونستن یه خبری ازخودشون بهمون بدن نمیگن ما نگرانشون هستیم ، دلمون براشون تنگ شده ... نامه ای خوش خبر از عالم اسرار بیار تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام ...