261) - از سردلتنگی
سلام
چند روز هست که خیلی کارداشتم ومرتب بیرون بودم بااینکه امروزهم کارداشتم گفتم نمیرم بیرون وفقط به رتق وفتق کارهای خونه میرسم . اما نمیدونم چه حسابیه که هوا که سرد میشه یکی چای خیلی می چسبه یکی هم لحاف . میری کمی خستگی درکنی می بینی حیفت میاد ازلحاف جدا بشی .
خونه خیلی سوت وکوره رادیو آوا راروشن کردم . کتری کوچولوی یکنفره ام وروشن کردم واومدم سراغ کامپیوترکه یک کاری وانجام بدم . بازدلم خواست بنویسم . هروقت موضوعی پیش میاد میگم حتما مینویسم اما بازمانع بزرگ تنبلی نمیذاره .
دیشب پشت چراغ قرمز که منتظربودم تا چراغ سبزبشه ودوربزنم و برم خونم . اونطرف خیابون چشمم افتاد به تابلوی آپارتمان خونه ام . چه حس غریبی داشت .حالا معنای امانت و پیشتردرک میکنم . همه نعمت های خدا فقط امانتی هستند که این چند صباحی که اینجا هستیم دراختیارمون باشند وبعد بذاریم وبریم یه جایی که تا نرفتیم معنایی ازاون نداریم .
چه معمایی ! کاشکی میشد اونایی که رفتن ،میتونستن یه خبری ازخودشون بهمون بدن نمیگن ما نگرانشون هستیم ، دلمون براشون تنگ شده ...
نامه ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام ...
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم آذر ۱۴۰۰ ساعت 18:43 توسط بانو دیبا
|
سلام، سال 1370 براثرتصادف دچار ضایعه نخاعی شدم سعی میکنم به لطف خداوندتجربیات این مدت زندگیم راباقلمی ساده بنویسم هم درددلی باشه هم تبادل نظری بادوستان قطع نخاع جهت گره گشایی مشکلات زندگیمان .