سلام

خداراشکرتاوقتی که تومدینه بودم هیچ مشکلی برام پیش نیومدوهمه چيزراحت بود فکرميکردم که خونه خودم هستم وبه راحتي ميتونستم ازتخت به روي ويلچربيام وکارهاي شخصي ام راانجام بدم وبخاطرمناسب سازي خيابانها وهتلها به راحتي ميتونستم به حرم پيغمبربرم وبيام .

البته من هميشه همراه خانواده بودم (سعي ميکردم هرچي کاردارم بدون ملاحظه ايي به گردن خواهرم بندازم که حسابي به رشد معنوي اش کمک بشه ) تنهامشکلي که بودبراي زيارتهاي دوره ( اماکن مقدس داخل شهر) بايد سواراتوبوس ميشديم وباتنگي ورودي اتوبوسها وبااستفاده ازاون صندلي جابجایی بيمار( پست شماره ۴۵) بازهم جابجايي برام سخت بودبااينکه گروهي که به من کمک ميکردن  بدون ذره ايي دلخوري وغرولند هميشه حي وحاضرآماده کارخيربودن  ( البته خداراشکربه جزشوهرخواهرم بقيه کمک کنندگانم مجردبودند وبابت موضوع چشم غره همسرانشون ودعوامرافه تومدينه خيالم راحت بود ) . بازهم سعي ميکردم همه جانرم وازديدن بعضي ازجاها صرفه نظرميکردم ويافقط تواتوبوس مينشستم  وازپنجره ديدميزدم ،بعضی ازجاهاي ديدني مثل مسجدهای قدیمی پله داشت  ) . همه چيزش خوب ومرتب بود  بخصوص غذاي آماده وخوشمزه اونجا ( بلاخص اون زيتونهاي سياهش ) و شربتهاي خاکشيرهتل که موقع برگشتن اززيارتهاي دوره ميخورديم ( فصل تابستون رفته بوديم ) . يکي ازچيزهاي جالب مدينه ،خوابيدن عربها داخل صحن حرم پيغمبربود . توحرم ميخوابيدن ودوباره پاميشدن نمازمیخوندن  اينجوري براي منم راحت تربود ازروي ويلچرمي مي اومدم  پايين  وبدون خستگي کمرو ورم پا دلنشين براي خودم کيف ميکردم .

يکي ازچيزهايي که هيچوقت فراموشم نميشه نمازخوندن بالحن بسيارزيباي اونا بودکه هنوزم وقتي سي دي قرآني که ازاونجا گرفتم راگوش ميدم حسابي لذت ميبرم  . وقتي روي زمين مي اومدم  براي بالارفتن روي ويلچرازبعضي اززنان حرم کمک ميگرفتيم . ازهمه نژادي اونجا بودن ( ازکارتي که به گردنشون مثل گردنبدي بابندي از پرچم کشورشون ،اويزون بود ميشد مليتها راتشخيص داد ) اونجا فهميدم که ماايرانيا توبلدبودن زبان انگليسي ازهمه کشورها عقب تريم واگر تواين زبان مهارت داشتيم خيلي ارتباط برامون راحت تربود به هرحال مابااشاره چشم وابرو ازملت انگلیسی دون عقب نمی افتادیم  .

يه روزي يه زن مصري  براي بلندکردن من ازازمين به خواهرم کمک کرد وقتي که ازش تشکرکردم درعوضش پيشوني  من رابوسيدولبخندزد . اونموقع احساس کردم چقدرمردم مصردوست داشتني هستند  ( اين احساس ربطي به بي جنبه گي  وعقده کم محبتي نداره )   وحالا اگر بفهمم که توکشورمصرزلزله ايي ؛ جنگي و... شده ، دل من به ياداون زن ميگيره ( اگر مرد بود که حتما ازغصه هلاک ميشدم ) ومطمئنم اونم بانام ايران ياد کمردردش ووزن من ميافته .

يه روزدیگه توحياط مسجدپیغمبر نشسته بودم مادر سياهپوستي دخترکوچولوي سياه قشنگي داشت که بامهارت خاصي موهاي فرفري دختررابافته بود وحسابي قربون صدقه اش ميرفت حالا بماند که خودمادره هم جالب بوددستهاي سياهش پرازانگشترهاوالنگوهای عجیب وغریب بود  (  اين عشق به زيورالات براي همه زنهاي دنيا يکيه وعشق سياه وسفيد نميشناسه درست مثل قضيه روابط عروس ومادرشوهرکه فکرکنم يه موضوع کاملا بين المللي باشه  ) وقتي که کنارشون نشستم فقط به هم لبخندميزديم وباخواهش اشاره دست من دخترک قشنگش رابه من داد . چقدراون دخترکوچولوي سياه  قشنگ بود. چطورادم ميتونه بفهمه وبشنوه  که توافريقا،ایران وياهرکجاي اين دنيا بچه هاازحداقل امکانات بی بهره باشن ( غذا وپوشاک و...) و مابتونیم نسبت به عذاب وغصه  مادرهاي دست ازچاره کوتاه وبيچاره اونا ، بي تفاوت باشیم.

 به هرحال يکي ازاثرات بسيارخوبي که سفرمکه براي من داشت ، حس نزديکي بانژادها ومليتهاي مختلف بود، حتي نسبت به مردم عربستان ( البته گاهي وقتاباما رفتارخوبي نداشتن ) .بيرون صحن پيغمبرعکاسهاي کم سن وسال عربي بودن که عکاسي ميکردن منم براي يادگاري  باخانواده خواهرم کنارگبندسبزحضرت پيغمبرعکس گرفتيم . موقع رفتن اون پسراسمم راصدازد تعجب کردم گفتم ازکجاميدوني ؟! اشاره به کارت گردنم کرد وحالا بماند يکبارديگه که باعجله داشتيم ازهمونجا رد ميشديم  ديدیم کسي اسمم راصداميزنه نگاهش کردم همون عکاس بود که ازدور با بال بال زدن سلام میکرد  . باخجالت نگاهي به اطرافم کردم وبه خواهرم گفتم خداراشکربه جزهزارنفری که اینجاهستن کسی دیگه ایی نیست و ازهمه مهمتره اين پسربچه جاي نوه من حساب ميشه وگرنه کارمون به لينک ولينکدوني  وچتهاي شبانه هم ميکشيد و برعکس اين قضيه يه  روزي براي خريد به بازارابوسفيان رفته بوديم پسرعربي راديديم که  باهويه روي چوب ايات قران راحک ميکرد وقتي براي خريديکي ازاون چوبهاي حکاکي شده  داخل مغازه رفتم . اون پسرحتی حاضرنبود جواب مارابده وازچشماش نفرت ميباريد . دلم ميخواست بهش بگم : پسرخوبم شيعه وسني که فرقي نداره . صدوبيست وچهارهزاررسول خدا اومدن که بگن خدا وجود داره ،بهشت وجهنمي هست وآدم وار زندگي کنيد نه اينکه سريه مسئله کوچيک  اصل راول کنيدوبچسبيدبه  اثبات حقانيت عقايد خودتون   . اين آيات قراني که داري مينويسي ،  <ان اکر مکم عندالله اتقکم >میدونی معنی اش چیه  ؟ يعني پيش خداي بزرگ کسي آبروش بيشتره که شرفش وآدميتش بيشترباشه . به هرحال خداراشکرزبونش رابلدنبودم وگرنه هنوزداشتم براش حرف ميزدم واونم داشت ثابت ميکردکه اون خوبه ومنم ادم بده .

شب وفات حضرت فاطمه سلام الله عليها ، بقيع بوديم . حال وهواي غريب بقيع درشب وفات دخترپيغمبرخيلي تاسف باربود هيچکدام ازايرانيها حق سوگواري وخواندن دعاوزيارتنامه باصداي بلندرانداشتن ( پليس عربستان مرتب درحال گشت زني بود ) اون شب تانيمه هاي شب کنارديواربقيع ديواري که آه زهرا راپنهان کرده است ،نشستيم ودعاکردیم . همه جاساکت بودوبعضي از مردم نمازميخوندن وتک وتوکي ازايرانيا باموبايلشون مداحي اونم باصداي خيلي کم گوش ميدادن وآرام براي غربت فاطمه زهراجلوي مرقد پيغمبر خدا ، اشک ميريختن  .

نکته :          بنی آدم اعضای یکدیگرند، که در آفرینش زیک گوهرند                                                                                                      چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار