55) - ربّنا أفرِغ علینا صبراً
ماه رمضان نهمين ماه ازماههاي قمري وبهترين ماه خداوند مبارک باشه
ازوقتي که تکليف رسيدم عين بزرگترامون واجبات راانجام ميدادم بدون اينکه بپرسم چرا ؟ يادم مياد حتي نميتونستم چادرم رادرست سرم کنم ،مادرم باکلي قربون صدقه چادرم رازيرگلوم گره ميزد ومنم باکلي ذوق نمازميخوندم . باخودم فکرميکردم خدااون بالا نشسته وفقط داره به من نگاه ميکنه ومنتظره من هردعايي که کنم به فرشته هاش دستوراجرا بده . زماني که روزه گرفتن برام واجب شد تواوج گرماي تابستون بود . نزديکيهاي ظهرکه ميشددلم ميخواست تويه حوض آب يخ يخ بپرم . به هرحال بدون اينکه بدونيم چرا وفقط باتوجيه مادرم که ميگفت ديگه بزرگ شدي وخداگفته ،روزه ميگرفتيم . خونه ما تقريبا به مسجدنزديک بود وبراي افطاربادختربچه هاي همسن وسالمون به مسجدميرفتيم حالا بماند که حاجي خانمهايي که سالانه مسجدميرفتند وفکرميکردن مسجدسرجهازيه همشونه ،ما راباچشم غره ميفرستادند اخراي صف . يادش بخيرآخراي صفش هم مثل نون وپنيرسبزي هاي افطاري اش مزه داشت . درسته که خيليا ميگن شما مسلموناي زادي هستيد ( يعني مسلمونيد بخاطراينکه پدرومادرتون مسلمون بودن ) اما من به همين خداي پدرومادرم که به من آزارنرساندن به دیگران وجسارت نکردن به حقوق دیگران رایاد دادن ،می نازم .
سحرکه ميشد مادرم سحري راکه آماده ميکرد يکي يکیمونا صداميکرد. سفره که پهن شده بود هم کنارش چرتي بوديم . هميشه مادرم آخراي سحري يک ليوان چاي نبات هم به شکممون مي بست ميگفت روزه سرده ، يک وقتي سردي تون نکنه . بعدازسحري يه کتاب دعاي سحري داشتيم که به نوبت يکي يکي ميخونديم وبعدازاذان هم نمازمون راميخونديم وگاهي طرف صبح وگاهي طرف عصرختم قرانمون رابا راديو دنبال ميکرديم .چقدردلم براي دورسفره سحري جمع شدناي اون قديم تنگ شده . نميدونستم زمونه چطورميتونه بين آدمهايي که دوستشون داريم بامشکلات ودرگيريهاي زندگي فاصله بندازه . فکرش هم نميکردم که يک روزي براي برادري که بوي جوراباش حال آدم رابهم ميزد وخواهر غر غرويي که به نوبتي ظرف شستن گيرسه پيچ ميداد تنگ بشه .
نميگم اونموقع ها خيلي راحت، اما بدون اينکه نگران کليه وسنگ مثانه وعفونتهاي ادراري باشيم روزه ميگرفتيم واصلا هيچوقت فکرش هم نميکردم که بايد يه روزي دم افطار باصداي اذان ،حسرت روزه گرفتن رابايه برچسب عذرشرعي وچشماي خيس بخورم .
همتم بدرقه راه کن اي طايرقدس که درازاست ره مقصد ومن نوسفرم
اي نسيم سحري بندگي من برسان که فراموش مکن وقت دعاي سحرم
نکته : دعامهمترين وبالاترين حلال مشکلات است . تاثيردعا شگفت انگيزاست ( نورمن وينسنت پيل )
سلام، سال 1370 براثرتصادف دچار ضایعه نخاعی شدم سعی میکنم به لطف خداوندتجربیات این مدت زندگیم راباقلمی ساده بنویسم هم درددلی باشه هم تبادل نظری بادوستان قطع نخاع جهت گره گشایی مشکلات زندگیمان .