65) - به یادتونم ، توزمین وآسمون
سلام
وقتي که سوارهواپيماشدم کناردست خانمي حدود 45 ،46 ساله نشستم که يک پسربچه اي شش ،هفت ساله داشت وتقريبا همش داشت بکن ،نکن بچه ميکرد.ردیف چپ هم ،جوونکي نشسته بود که تاتکون ميخوردم خم ميشد وبر وبر نگام ميکرد . مطمئنم زني باسن وسال من و مقنعه بلندمشکي وبدون آرايش جذابيت چشم چروني براش نداشت . فقط ازسرفضولي ميخواست ببينه من بااون لنگي که گذاشتم روي اون صندليک چه ميکنم .
پشت سرم يک زن وشوهربودن بايک بچه حدودا يکساله ،که ازوقتي توهواپيمانشست تاپنج دقيقه آخر، يکريزجيغ ميزد وهيچکس وهيچ چيزي نميتونست آرومش کنه ( مطمئنا زن وشوهرهایی که برای ماه عسل داشتندبه مشهدمیرفتند حداقل برای چندسالی ازبچه دارشدن منصرف شدن )فقط دقايق آخربود که پدرومادرش باعجله بلندشدن که هروقت در هواپيما بازشد بپرن بيرون ،ولي مگه اين دربازميشد ! اونموقع دختربچه که بغل مامانش بود کنارمن قرارگرفت ودرست کفش پاش جلوي صورت من ، چسب کفشش رابازکردم ديدم که ساکت شد وسرش راورکشيدونگاه به من کرد. گفتم عجب کفش قشنگي ! عجب رنگ قشنگي ! عجب گل قشنگي داره اين کفشت .( روانشناسان ميگن : اگرازغرغروترين زن دنيا تعريف کردي وديگه جيک زد گردن مارا بزنيد لطفا
) چه سکوت خوبي .
فکرکنم همينکه تونسته بودم حداقل هفت ، هشت دقيقه آخرهم ساکتش کنم کل مسافرا تودلشون برام دست زدند . موقع خروج باباي بچه دست توسينه يک تشکرجانانه ايي دورازچشم زنش کرد که فکرکنم کمي بيشتر خم شده بود محشرتر ميشد
.مطمئنم اون دختربچه هنوزکه هنوزه داره فکرميکنه که خوب شد خانم دزده کفش خوشگلش راندزديد .
به هرحال تواون حال وهوا ، ومدت پرواز سرم راباروزنامه ( ايران – زندگي ) که توکيف روبروي صندليم بود سرگرم کردم . مطلب جالبي از آقاي محسن صفاري خوندم بنام لبخند به سختي ها ، خوشم اومد واون برگ روزنامه راگذاشتم توکيفم تاسرفرصت براي شما بنويسم ويکجورايي هم سوغاتيتون باشه هم ببينيد که من چقدردوستتون دارم وهمیشه وهمه جا به یادتونم ،حتي وقتي تواوج آسمونا هستم .![]()
لبخندبه سختی ها ( نوشته آقای محسن صفاری) :
قهرکردن راازيادببر. باخودت مهربان باش وبازندگي مهربان تر .
هرگز وقتي احساس ميکني به انتهاي راه رسيده اي قهر مکن واززندگي ، خودت وآرزوهاي که درکوله بارت داري ، روي برمگردان .
قهربازندگي تورابه عقب مي کشد وناچاري پس ازآن دوباره ازآن مسيرعبورکني . اين کار تنها فرصت خوب زيستن راازتو خواهد گرفت .
افرادي فرصت تجربه هاي بزرگ راازآن خود مي کنند که زندگي راباتمام فرازونشيب هايش باور دارند .
اگر امروز درسخت ترين مرحله قرارگرفته اي ، به جاي اخم کردن وروي برگرداندن ، به زندگي ورويداهايي که پيش روي توقرارداده است لبخند بزن .
تاتوبه زندگي لبخندنزني ، زندگي به تولبخندنخواهد زد .
تاتو خودت و استعدادهايت راباورنکني ، گمان نکن که باورت خواهندکرد .
باآرزوهايت ، باخودت وآنچه که ميخواهي درزندگي به آن دست پيداکني ، مهربانانه رفتارکن ،ميتوان سنگي رابه قهر برداشت وبه سوي شيشه اي پرتاب کرد وميتوان سنگي رابرداشت به محبت به امواج خروشان سپرد .
اخم هايت را ازهم بگشا وبا مهرومحبت به خورشيد ، به آسمان ، به ابرها ، به زمين ، به آدم ها وبه آينه نگاه کن . در اين لحظه است که آينه به تولبخندخواهد زد .
نکته : سعادتمند کسی است که درهجوم ومقابله بامصائب خود رانبازد ( پاسکال ) . ![]()
سلام، سال 1370 براثرتصادف دچار ضایعه نخاعی شدم سعی میکنم به لطف خداوندتجربیات این مدت زندگیم راباقلمی ساده بنویسم هم درددلی باشه هم تبادل نظری بادوستان قطع نخاع جهت گره گشایی مشکلات زندگیمان .