سلام

وقتي دلي که ميگن به اندازه يه مشته ولي به اندازه همه دنيا ميگيره !  وقتي به هردري ميزني ، پشتش ششصدتا دربسته ديگه بازمیشه  . وقتي که ازدلتنگي مجبوري جلوي همکارات به چشماي خيست تهمت حساسيت ببندي ، وقتي روي پيمونه غمهات يکي ديگه هم ريخته ميشه . وقتي سوا ازمشکل خودت مشکلي براي يکي ازعزيزانت پيش میاد وکاري ازدستت برنمياد  .

انوقت دلت ميخواد روي پاهاي کسي که پيش خدا آبرو داره بيافتي و زاربزني تا ضامنت بشه و صدات و ورداره و تا پيش خدا ببره . ميخواي بري تو صحن سقاخونه اش با نگاهت به پنجره فولادي اش دخيل ببندي  وازش آرامش گدايي کني . دلت ميخواد بري توحرمش جلوي گنبد طلايي رنگش . فرقی نمیکنه کی باشه ؟!!! حالا اونموقع شايد يه شب زمستوني باشه شايد يه شب اربعين باشه شايد دوشنبه شبي باشه .

جلوی پنجره فولادش ،با دستهاي سردت مفاتيح و ورق بزني و بين صفحاتش قبل ازخوندن زيارتش ، زيارت خانم حضرت فاطمه (س)  را پيدا کنی وبخونی  :  السلام علیك یا ممتحنة امتحنك الذى خلقك......  اونموقع بين همه هياهوهاي غريب عالم بين همه بدجنسي هاي عالم بين همه غصه هاي عالم  ،احساس ميکني دستهاي خالي وسردت ، جون ميگيره ، دلت ذره ذره  آروم ميشه درست مثل دل  بچه گمشده ايي  که تازه مادرش وپيدا کرده و میون هق هق گریه اش ،تازه فهميده که امن ترين جاي دنيا ، آغوش مادرشه ... 

( انشالله بعدا خاطره سفربه مشهد باهمسفری يکي ازدخترکان ضايعه نخاعي درشب اربعين را مفصلا مينويسم  ).