95) - حریم پاک
وقتي دلي که ميگن به اندازه يه مشته ولي به اندازه همه دنيا ميگيره ! وقتي به هردري ميزني ، پشتش ششصدتا دربسته ديگه بازمیشه . وقتي که ازدلتنگي مجبوري جلوي همکارات به چشماي خيست تهمت حساسيت ببندي ، وقتي روي پيمونه غمهات يکي ديگه هم ريخته ميشه . وقتي سوا ازمشکل خودت مشکلي براي يکي ازعزيزانت پيش میاد وکاري ازدستت برنمياد .
انوقت دلت ميخواد روي پاهاي کسي که پيش خدا آبرو داره بيافتي و زاربزني تا ضامنت بشه و صدات و ورداره و تا پيش خدا ببره . ميخواي بري تو صحن سقاخونه اش با نگاهت به پنجره فولادي اش دخيل ببندي وازش آرامش گدايي کني . دلت ميخواد بري توحرمش جلوي گنبد طلايي رنگش . فرقی نمیکنه کی باشه ؟!!! حالا اونموقع شايد يه شب زمستوني باشه شايد يه شب اربعين باشه شايد دوشنبه شبي باشه .
جلوی پنجره فولادش ،با دستهاي سردت مفاتيح و ورق بزني و بين صفحاتش قبل ازخوندن زيارتش ، زيارت خانم حضرت فاطمه (س) را پيدا کنی وبخونی : السلام علیك یا ممتحنة امتحنك الذى خلقك...... اونموقع بين همه هياهوهاي غريب عالم بين همه بدجنسي هاي عالم بين همه غصه هاي عالم ،احساس ميکني دستهاي خالي وسردت ، جون ميگيره ، دلت ذره ذره آروم ميشه درست مثل دل بچه گمشده ايي که تازه مادرش وپيدا کرده و میون هق هق گریه اش ،تازه فهميده که امن ترين جاي دنيا ، آغوش مادرشه ...
( انشالله بعدا خاطره سفربه مشهد باهمسفری يکي ازدخترکان ضايعه نخاعي درشب اربعين را مفصلا مينويسم
).
سلام، سال 1370 براثرتصادف دچار ضایعه نخاعی شدم سعی میکنم به لطف خداوندتجربیات این مدت زندگیم راباقلمی ساده بنویسم هم درددلی باشه هم تبادل نظری بادوستان قطع نخاع جهت گره گشایی مشکلات زندگیمان .